امروز هم باهات حرف زدم مثل دیروز !

اگه قرار باشه روزهایی ک مدرسه نمیریم همش با تو حرف بزنم دوس دارم تابستون زود تر شروع بشه!

شاید هم فکر خوبی نباشه:(

خوب من هر روز تو مدرسه میبینمت و دلم برات تنگ نمیشه اما پشت این تلفن معلومه ک دلم برات تنگ میشه

اونم چهارماه تابستون 0_0 اوه خدای من اصلا شوخی بردار نیست!

گفتم دلتنگی یاد شبی ک بندر بودم افتادم! 

اون شب خاله مشغول خابوندن نورا بود و من روی مبل نشسته بودم و داشتم برای اولین بار شیر برنج میخوردم و مهدی کنارم نشسته بودم و منتظر نظر بود!

وقتی قاشق اول رو خوردم متوجه شوریش,شدم! ولی من چیزی از این خوراکی عجیب سردر نمیاوردم!

پس گفتم:خوبه  

خونه خیلی ساکت بود و من همینطور ک در ارامش شیربرنج رو میخوردم ب درو دیوار هم نگاه میکردم اخرش هم خاله پاشد تا بره وسایلش رو از خونه شون بیاره!

اپارتمانشون کنار خونه مهدی اینا بود خاله تاکید کرد ک اگه اهنگ گذاشتیم حواسمون باشه ک نورا بیدار نشه اونم تا زمانی ک برمیگرده!

همین ک خاله بیرون رفت مهدی پرید گوشیش رو برداشت 

چند دقیقه بعدخونه روی هوا بود !

اون در حالی ک شیر برنج مورد علاقش رو میخورد بدنش رو با اهنگ ت میداد 

اگه در حالت عادی بودم قطعا از مبل دل میکندم و منم باهاش میرقصیدم

ولی نمیدونم چی باعث شده بود ک یه گوشه کز کنم…

چند دقیقه ک گذشت اونم از رقصیدن خسته شد و اهنگ رو عوض کرد ، حالا جفتمون با ی اهنگ غمگین عاشقانه مشغول خوردن شیر برنج بودیم 

من با بی میلی قاشق رو بالا میاوردم و شیربرنج رو میخوردم ولی 

مهدی برعکس من با اشتیاق شیربرنج میخورد 

کمی ساکت شده بود ، جای تعجب داشت! واقعا میگم ! اون هیچ وقت گوشه گیر و ساکت نبود 

گفتم شاید دل تنگ مامانشه! 

" اونا برای چند روز رفته بودن جایی"

تا اون موقع ب کلمات اهنگ گوش نکرده بودم راستش من ب غیر از اهنگ های موردم علاقم ب اهنگای دیگه توجهی نمیکنم 

حالا ک داشتم متن اهنگ رو گوش میدادم فهمیدم ک برای چی ساکت شده!

منم دست کمی از اون نداشتم ولی ازش خواستم تا بزنه اهنگ بعدی 

خیلی زود تر از اون چیزی ک فکرشو کنم ظرفش خالی شد و رفت تا دوباره پرش کنه ، گوشیش رو برداشتم و شانسی روی ی اهنگ کلیک کردم " انگار خوشی به ما نیومده -_-" این یکی بدتر از اون بود

اشتهام کور شد … ظرف رو سر جاش گذاشتم ، نمیدونم شانس بود یا چی ک گوشی مهدی زنگ خورد و باند رو خاموش کرد " مامانش بود"

گوشیشم رو برداشتم و رفتم سمت بالکن هوا زیاد سرد نبود 

از این بالا چقدر شهر پر نور و خوشگل بود 

ولی هنوز حال من خوب نبود! 

نگاهی ب گوشیم انداختم و مخاطبام رو چک کردم 

دلم میخواست ب همشون زنگ بزنم 

ولی اصلا ساعت مناسبی نبود!

از بالکن ک بیرون اومدم دوباره اهنگ پخش شده بود این دفه برخلاف قبلی ی اهنگ شاد بود 

روی منکه تاثیری نداشت ، خاله ک اومد دعوامون کرد و گفت صداش رو کم کنیم همه خوابن! راست میگفت ساعت از ۱۱ گذشته بود

و بعدش رفت تا نگاهی ب نورا بندازه 

گوشیم رو برداشتم … اههه من چرا نت نداشتم؟؟ تف ب این زندگی!

بعد اینکه مهدی اتصالش رو روشن کرد و خیلی هم تاکید ک زیاد از نتش استفاده نکنم م رو روشن کردم و رفتم توی تلگرام 

دقیق یادم نمیاد اولین کاری ک انجام دادم چی بود اما میدونم ک بهت پیام دادم! و گفتم :دلم برات تنگ شده…^-^


پ.ن:دلت برام تنگ نشده؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها