در کل امروز هیچ درس خاصی نداشتیم و راحت بودم:/ 

ولی نمیدونم چرا وقتی رفتم مدرسه حالم گرفته شد

اولش از عالم و آدم شاکی بودم و اصلا حال و حوصله نداشتم 

ولی بعدش هوا کم کم سرد شد و کلا حال و هوای دپرسی از سرم پرید-__-

‌از بحث دور نشیم! زنگ اول زبان داشتیم 

با اینکه نباید بگم ولی میگم دلم واسه مبینا میسوزعالان سه هفته اس ک زبان داریم و همش از مبینا میپرسه!  و در تمام این سه هفته حتی یه بارم از من نپرسیده  

البته خداروشکرچون اصلا نخونده بودمولی خیلی ظلمه همش از مبینا میپرسه

از این ک بگذریم میرسیم ب زنگ دوم و مظلومی معلم ادبیاتمون بیچاره ، دلم بیشر از مبینا برای اون میسوزه خیلی گناه داره اخه ما خیلی اذیتش میکنیم  

اونقدری بهش فشار اومد ک رو کرد سمتمون و گفت:بچه ها میخواین اگ حالتون بده برید بیرون یع هوایی بخورید بیاید؟ ناراحت نمیشم برید حالتون ک خوب شد بیاید داخل 

اولش احساساتی شدم ولی بعدش ک دیدم کلاس کلا ساکت شد با خودم گفتم: گور بابای منفی و دفتر و هرچی بعدشم از جام بلند شدم ک برم بیرون

اون سه تا عم پاشدن اومدن ( دوستام :| ) رفتیم بیرون اب خوردیم گفتیم خندیدیم و اومدیم 

البته اتفاقات دیگری هم رخ داد ک متاسفانه باید سانسور بشه *فیضول*

وقتی اومدیم کلاس ، درس ک تموم شد و هفته اخرم هم بود شروع کرد ب معذرت خواهی و اینجور چیزا گف اگ معلم بعدی بوده حلالش کنیم و نمیخواسته ما رو اذیت کنه و .

تهش دیدم همش اون داره معذرت خواهی میکنه منم اروم گفتم: خانم اگه ماهم اذیتتون کردیم مارو ببخشین 

از همه اینا هم بگذریم میرسیم ب زنگ اخر ک معلم نداشتیم و زیادی جالب نبود

وقتی داشتم میومدم خونه زهرا ( دختر عموم ) در باره یه کتابی با دوستش حرف میزد منم فضول پرسیدم داستانش چیه ، بهم گف ک خیلی غمگینه و اینجوریا بیشتر کنجکاو شدم اخه من عاشق داستانای غمگینم هیچی دیگ الان کتاب دستمه و منم معتادش شدم قید امتحاتمو زدم نشستم دارم میخونم 

اسمش : کف خیابون،  برا من جالب بود . داستانش پلیسیه 

چن تا دعا کنم شاید اینجا جواب داد : خدایا الهی من فدات بشم، یه کمکی کن صب امتحانم رو خوب بدم، تقلبامم نوشتم امادس! قربون دستت دیگ زحمت خودته و اینکه

مرسی  همیشه هوامو داشتی مخصوصا امروز!  قربونت فدات بوس بوس


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها