اخه الان وقتش بود؟؟ من تازه خوب شده بودم:((((

اصلا خوب نشده بودم هنوزم سرفه میکردم ، بازم از نوع سرما خوردم

بد شانسی پشت بد شانسی ! اون از 6 درس امتحان و علوم و اینم از حال من

تازه چقدر واسه امروز برنامه داشتم . قرار بود عصری برم بیرون ( البته رفتم :) هر چیزی جای خودش)

میدونی چیه؟ همیش تقصیر خودمه! دیشب وقتی رفتم بخوابم حس کردم گلوم یکم درد میکنه هاا ولی حوصله نداشتم

دارو بخورم واسه همین گرفتم خوابیدم :/  و امروز هم پاشدم دیدم سرما خوردم :|| اخه چرااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به اعتقاد من امروز یه روز نحسه ! حالا چراشو نمیگم چون درک نمیکنید . صبحی بیدار شدم ی چیزی کوفت کردم با گلو درد رفتم مدرسه

همینجور ک باخودم درگیر برنامه امروز و خرید و خواب و درسا بودم سوار ماشین شدم و حرکت کردیم .

قرار شد ک تو ماشین 15 دقیقه تا مدرسه رو کتاب ( کف خیابون ) رو بخونم وقتی ام رسیدم مدرسه زنگ اول و دوم رو هم مرور کنم مطالعات ک امتحان داشتیم. حالا بببین چی شد ! -_-

همه چی خوب بود تا اینکه رسیدیم مدرسه اصلا نمیدونم چرا وقتی میرسم مدرسه کلا بی حال میشم

از  اونجایی ک صبی قرص خورده بودم . حالا روم اثر کرده بود و دیگه حالم بدتر بود

زنگ اول هنر داشتیم نمیدونم از بدشانسی من بود یا چی ک خانم‌مون برگشت گف : هوا خوبه پاشید بریم بیرون:/

اخه چراااا؟؟؟ هیچی دیگ کلا حس درس خوندن هم پرید از بس حالم بد بود فقط همون کتابه ک معتادش شدم رو ورداشتم و اومدم بیرون

همچین ک اومدیم دیدم یا خدا چقدر هوا سردع! کلا همینجور از صبی بدبختی داشتم ها

رفتم ی جا ک افتاب باشه لاقل یخ نزنم خدایی نمیخوام قضیه رو بزرگش کنم ولی چرا وقتی مریض میشم کلا از نظر روحی داغون میشم؟

فقط من اینطوریم؟ نشسته بودم ی گوشه تو حال خودم . بغض کرده بودم نمیدونستم چ مرگمه!

اولش ک میخواستم کلا بزنم زیر گریه . حالا خوبه ی سرما خوردگی بود:/ اگ ی مرگ دیگم بود چیکار میکردم؟

از همینجا خداروشکر میکنم ک سالمم -_- وگرنه عمرا اصن زنده میموندم.

در کل بگم ک از بس سرد بود رفتم اجازه بگیرم برم داخل کلاس معلم نزاشت فک کرد میخوام درس بخونم منم ک

بچه احساسی همینجور بغض کرده بودم . خدایی اگ ی کلمه دیگ میگفت همونجا گریه میکردم:||

هیجی نگفتم فقط ی حرفی زد خندم گرفت ، گفتم: خانم سرده ! برم داخل کلاس

گفت:  هوا به این خوبی میخوای چادر منو بدی روت؟ ( ناموسا؟ چادر؟؟ به اون نازکی چیکار میکنه؟؟)

بعدش کلا ازش نا امید شدم خواستم برم ک رو کرد ب بچه ها گفت: بچه ها دوستتونو گرم کنید 0_0

وات؟؟ گرم کنیند؟؟؟ خدایی؟؟ الان این یعنی چی؟؟ اگ اشتباه نکنم زینب بود: خانم چیکار کنیم؟

خخخ مگه اونا بخارین؟ .

از این قسمت هم بگذریم هرکاری کردم اشکم در نیومد :/ یعنی دو سه قطره میومد ک خودم پاکشون میکردم.

دیدین وقتی یکم حالتون بده اشکتون نمیاد ولی وقتی یکی میگه چیشده میخواین همون لحظه گریه کنید؟

حالم بد بود سرم خیلی درد میکرد کتاب گذاشته بودم رو سرم .  دیدم خانم داره نگام میکنه گف: دلم برات میسوزه

بیچاره من :( ابنقد حالم بود ک طفی دلش سوخت ولی خو کاری نمیتونست انجام بده هیچی دیگ منم همونجا عر زدم

دیدم اشکام خیلی زیادنخیلی خب بیا مثل ادم بنویسیم.!

حالم خیلی بد بود پاشدم رفتم داخل کلاس در رو محکم بستم. رفتم سمت میز ک یهو در باز شد ( فاطمه بود) عصبانی بود .

مغنعه‌ام رو کشیدم جلو و گریه کردم برگشت گفت: چته؟ خودمم نمیدونستم چمه !! فقط گریه کردم

دید خیلی مظلومم اومد بغلم کرد ( اخی دلم برا خودم سوخت) صحنه احساسی شد صب کنید.

منم تو بغلش عر زدم بعد یا فیلما افتادم همینجور وسط گریه با خودم داشتم فک میکردم ک چرا مث فیلما اهنگ غمگین پخش نمیشه و این چیزا بعد پی بردم ک خیلی اوسکولم و متوجه شدم تنهایی گریه کردن خیلی بیشتر میچسبه!

واسه همین سرمو گذاشتم رو میز و گریه کردم اونم میخواست بدونه چمه . من فقط میخواستم گریه کنم ! حتی خودمم نمیدونستم چمه و چرا میخوام گریه کنم . اصلا چرا من حالم بد بود؟ نمیدونم

خوب یادمه داشتم التماسش میکردم ک بزاره گریه کنم . اخه داشت میگفت: گریه نکن

یاد اون روز افتادم روزی ک حالم خیلی بد بود و پشت خوابگاه مدرسمون نشستم و از ته دل گریه کردم و اونجا زهرا سعی داشت حالم رو خوب کنه و هرچی میگفت چمه من فقط بهش میگفتم: ترو خدا بزار گریه کنم.

نمیشد بغض کنی ، خفت میکنه! در هر صورت نمیدونم از اوسکولی من بود یا چی

ک حیدری گفت: اگ اینقد حالت بده چرا نمیری خونه؟ منم مث بچه ها گفتم : هیچی نیست بیاد دنبالم

اینقد لحنم بچه گونه بود ک خندید خودمم خندیدم! -_- خخخ الانم ک یادش میوفتم خندم میگیره وسط گریه داشتم میخندیدم.

خیلی باحال بود . حتما امتحان کنید !

حالا اون هی سوال میپرسید منم هی بچه گونه جواب میدادم و بازم میخندیدیم . جالبش اینجا بود ک اشکام قطع نمیشد هم میخندیدم و هم گریه میکردم اخرش هم دو تا دستمال بهم داد گف بریم دفتر زنگ بزنیم شاید بیان دنبالم

کلا امتحان رو بیخیال بشید! من اصلا درس برام مهم نیست!

اومدیم بیرون ک مبینا هم اومد و گفت چمه . از اونجایی ک گریه کرده بودم صورتم خیلی افتض بود سرخ شده بودم . بعد این بیچاره گیج بود چون داشتم میخندیدم . فاطمه هم داشت با خنده داستان منو توضی میداد.

بعد اینک اب زدم ب صورتم رفتم دفتر . مدیر نبود! شِت!! معلوم نبود کدوم گوری رفته بود

نزاشتن زنگ بزنم . حالا هم ک باید گریه میکردم یکی دلش برام میسوخت اشکامم نمیومد:/

از اینا ک بگذریم میرسیم ب وقتی حالم بد تر شد. حالا ک گریه کرده بودم حس میکردم سرم سنگین شده!

و خیلی هم درد میکرد. نمیدونم چطوری ک زینب و بتول هم اومدن دوباره رفتیم تو کلاس دیگ اونجا از بس خفه بود

علاوه بر سر درد و گلو درد و اینا حالت تهو هم گرفتم! :| کلا من بدشاس ب دنیا اومدم

خلاصه بگم ک اون زنگ نشد من زنگ بزنم و زنگ تفریح خورد . با بچه ها اومدیم بیرون درکل هرجا من میرفتم اینا هم میومدن دنبالم!

هی من میرفتم هی اینا میومدن بابا باشه فهمیدم نگران منین ولی جلو شما خو نمیتونم بالا بیارم!

رفتم سمت دسشویی . اینا هم اومدن :/ روم نشد برم تو زشت بود 5 نفر دیگ هموجا نزدیک دسشویی نشستم

اینا هم اومدن کنارم نشستن.

یکم  اونجا حرف زدیم و گفتیم و خندیدیم تا یهو چشمم ب دختر عموم افتاد. نمیدونم چی شد ک یهو پاشدم رفتم سمتش و بهش گفتم حالم بده بعد همونجا هم بغض کردم اینم دلش برام سوخت ( درکل من اصن کم گریه میکنم جلو این هیچ وقت گریه نکرده بودم مگر اینکه مشئله خیلی مهمی باشه اون موقع) دید حالم خیلی بده رنگ ب رو نداشتم دوباره از نو رفتیم دفتر اونجا گذاشتن زنگ بزنم.

اومدم زنگ بزنم دیدم شماره یادم نیست:/// با بدبختی شماره مامانم رو گرفتم ک جواب نداد -_- شماره خودمم ک کلا یادم رفته بود

یعنی اینقد حالم بد بوداااا! اخرش اینقد زنگ زدم ک بالاخره مامان جواب داد.

حالا بماند ک چــــــــــــــــــــقـــــــــــــــــــــــــدر طول کشید ک مامان اینا بیان دنبالم .

بدبختی از جایی شروع شد ک من سوار ماشین شدم.

چرا چون دیدم . بابا ، مامان ، صادق ( داداشم) همشون اومدن! قطعا واسه من ک نیومدن پ چرا و اومدن؟

بعــــله اونا هم سرما خورده بودن . حالا باید خانوادگی میرفتیم دکتر!

امروز هرچی پول تو کارتم بود پرید . همش خرج دکتر و اینا شد الانم 300 تا تک تومنی توش هس ک نمیدونم باهاش چیکار کنم؟

ب نظرتون میتونم ی ادامسی چیزی بگیرم؟ یا بزارم سود بیاد روش؟

درکل امروز اصن شانس نداشتم . همه چی گوه بود تنها چیزی ک خوب بود این بود ک تونستم فقط کتابم رو بخونم
 

پ.ن: حالا نمیدونم صب چ غلتی کنم؟ ( مربوط ب یه قضیه دیگس ). بیخیال . هرچی شد شد



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها