میتونست بهترین باشه اما نشد

راستش خودم میتونستم همه چی رو درست کنم

ولی تنها چیزی ک اون لحظه نمیزاشت ک من خوب باشم این بود ک

ی صدایی توی مغزم میپیچید ی چیزی ک بهم میگفت: نه!

هی تکرار میشد!! میدونستم ک میتونم این صدا رو کنار بزنم و مثل ادمای اطرافم بخندم و شاد باشم

اما نمیشد نمیشد من هر کاری هم میکردم بازم نمیتونستم مثل این ادما باشم من متفاوتم

نمیگم از خندیدن بدم میاد یا دوست ندارم شاد باشم،نه! من عاشق خندیدن و شاد بودنم ولی چرا درست وقتی ک باید بخندم حالم بده؟

گاهی وقتا از خودم میپرسم : تو چجور دختری هستی؟ چرا مث اونای دیگ عاشق رقصیدن و شیطنت نیستی؟ چرا علاقه ای ب عروسکا و چیزای دخترونه نداری؟ چرا مث دخترای دیگ عاشق خرید کردن و بیرون و گذشت و گذار نیستی؟ چرا نمیتونی توی مهمونی ها مثل همه لبخند بزنی و از ته دلت شاد باشی ؟ مشکل چیه؟ و هیچ جوابی برای این مدلی بودنم ندارم

تنها چیزی ک ب خودم میگم اینه:من همینم! درسته قرار نیست ادما مث هم باشن ولی این مدلی ک من هستم هم نه!

من میتونستم دیروز بهترین باشم اما نشدو امروزم میتونستم بهترین باشم و نخواستم! واقعا شَک میکنم ب خودم ( صبحی مامانی رفت خرید و ازم خواست ک باهاش برم قاعدتا باید کمی ذوق مرگ میشدم و زودی اماده میشدم تا باهاش بیرون برم اما فقط هدفونم رو توی گوشم گذاشتم و بهش گفتم: من نمیام! ) چرا نرفتم؟ مشکل چی بود؟ چی توی خونه جالب بود ک من ب خرید کردن و بیرون رفتن ترجیح داده بودم ؟ آه هیچ وقت درست و حسابی نتونستم فکر کنم و ببینم مشکل از کجاستهر وقت ک سعی میکردم کمی خودم رو بهتر کنم تنها نتیجه اش میشد یه سردرد و 4 ساعت خواب



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها